خلاصه اونجوری که تو ذهنمه و بعدا هم میتونم تصحیحش کنم با یک هفته تاخیر حدودای ۱۰ تیر به سرپرستی عباس علینژاد و پس از اینکه کوله ها را روی مینی بوس(از جمله مینی بوس ماگروس بادمجونی رنگ بادمجون) جا دادیم (طبق معمول در چنین شرایطی من رو سقف مینیبوس بودم و کمک میکردم به بچه ها) به سمت پل پلور راه افتادیم.

در محل مسجد صبحانه خوردیم و با هماهنگی قبلی بارامون را سوار قاطر کردن و با یک کوله کوچیک به سمت پناهگاه راه افتادیم .

حدود ساعت ۲ عصر و بعد از اینکه یک استراحت کوتاه زیر شیب آخر قبل پناهگاه برای کمی ته بندی داشتیم به پناهگاه رسیدیم . البته فاصله زمانی سر صف تا ته صف زیاد بود و حدود ۶۰ نفر میشدیم.

طبیعتا ما تو پناهگاه جا نمیشدیم و باشگاه دماوند با تمام چادرای قابل استفادش برای شب ما برنامه ریزی کرده بود . چادر زدیم به منو مهدی پاشا زاده و پسر داییش یه چادر منهدم خیمه ای افتاد .

من از درو دیوار بالا میرفتم و البته از سفره همه میخوردم . از تخم مرغ گرفته تا ماکارونی ..... کمی بعد هم رو سقف پناهگاه بودم. سیاوش محمد ولی زاده که وضع اسفبار منو دید بلند پیشنهاد داد هرکی میخاد سنگ کار کنه بیاد کمی بالا تر صعود کنیم .

من . مهدی پاشا زاده. ویکتوریا و شاید مهناز اکبری رفتیم . ۱۰۰ متر بالاتر از پناهگاه یه تخته سنگ بود که مشغولش شدیم و از توش یه بلدرینگ مشتی در آوردیم .البته من اونجا دعوا شدم چون زیر مهدیو خوب نگرفتم .

یادش به خیر تعدادی از بچه ها شب خوبی نداشتن و خیلیا هم که عادت به چادر و ارتفاع نداشتن خوب نخوابیدن . اما من تا دراز کشیدم خوابم برد (طبق روال عادی) و صبح فهمیدم که مهدی و پسر دایی چه زجری در کنار من کشیدن...

صبح زود به سمت قله راه افتادیم تا آبشار یخی بد نبود اما از اونجا بعضا دچار مشکل شدن.شاید فقط ۳ نفر به قله نرسیدند . صعود جالبی بود من کمک کنون به دوستان رفتم بالا . آره قله جالب بود .هوا عالی همه دسته جمعی ای ایران ! خوندیم. فیلمش در آرشیو باشگاه باید باشه .

راستی نگفتم که اونسال همون اولین برنامه (نمیدونم فکر کی بود) به ما یک متن کپی از سرود ای ایران دادن و بعد صعود روی قله ها دست جمعی میخوندیم .




یادمه برگشتنه به عنایت معصومی برخوردم که تو شن اسکی گلاب بروی مهتون بالا میاورد کمی شونه هاشو ماساژ دادم و با هم با خوبی و خوشی پایین اومدیم ...

و همه صحیح و سالم برگشتیم پایین.....

ادامه دارد....